در جمعی بودیم این موضوع مطرح شد .این جمع هم از جوانا ن بودند هم از افراد دیگر یکی گفت قبل از هرکار هر چیز خود جوان باید عاقل باشد وتلاش کند راهش را پیدا کند .جوانی گفت چطور از کجا من که پدر ومادرم همش دنبال کار خودشون هستند ونمی توانند مسایل خودشون را حل کنند جوان دیگری گفت برعکس پدر ومادر من که به اصطلاح بد نیستند اما تنها راه مخالفت کردن با من را دارند دایم سر زنش وبکن نکن پند اندرز مدام به من میدهند
واقعا خسته ام کرده اند یک وقت نشد باهم بنشینیم آرام صحبت کنیم از سر تا پای من بهانه تراشی میکنند .دیگری گفت بابا پدر مادرها توی دنیای خودشون هستند از وضع حال ما چه خبر دارند .میانسالی گفت. برای این که به جایی نقطه مشترکی برسیم بهتر است یکی یکی بشنویم وبا درایت مطلب را به نقدبگذاریم
پدر ی گفت بابا جوانها ی امروزی که احترام به بزرگترها نمی گذارند مارا عقب افتاده به حساب می آورند .
مادری گفت دختر وپسر من میگویند نظرات تو برای خودت محترم است بگذار ما آنطور که میخواهیم زندگی کنیم وتصمیم بگیریم نا گفته نماند این گپ دوستانه بین والدین وفرزندان بود در حقیقت والدین نگران وفرزندان سرگردان فرزندانی که هنوز برسر دوراهی انتخاب شغل ازدواج و...مانده اند
با تعدادی از آنها صحبت کردیم نظراتشان را راجع به ازدواج پرسیدم این ها دنبال آرزوهای رویایی خودبودند اراده خوب تصمیم گرفتن را در خود نمیدیدند .
تعدادی به علت ازدواج هایی که با شکست طلاق مواجه شده بود در خود احساس ترس داشتند وبرخی هم دوست گرایی را ترجیح میدادند
با والدین صحبت کردیم ازکمرنگ شدن باورهای دینی فرزندشان رنج می بردند از مقاومت فرزندشان در برابر پیشنهادات ونافرمانی علنی ناراحت.ارج قرب فراموش شده بزرگتران در خانواده بودند
در پایان جلسه اول به عوامل این اتفاق باید توجه بیشتر نمود
این جلسه اتفاقی بین والدین فرزندان برگزار گردید